فرمانده، بدون سلاح رفته بود صدای معترضان را بشنود!


 شهید ابراهیمی می‌گفت: باید مردم معترض بی‌گناه را از این صف جدا کرد. بدون سلاح، تأکید می‌کنم بدون سلاح بین جمع رفت. همین که می‌خواست با مردم هم صحبت شود، چند نفر محاصره‌اش می‌کنند. یک نفر تیر به پهلویش می‌زند. بعد چاقو به قلبش می‌زنند، وقتی خونین روی زمین می‌افتد و بی‌حال می‌شود یک نفر چاقو را توی سرش فرو می‌کند.


آقامرتضی فرمانده بود اما همیشه به پاسدار بودنش افتخار می‌کرد. فرمانده‌ای که سربازِ سربازهایش بود. خودش جنوب شهری بود، شهریار زندگی می‌کرد. 


زندگی ساده‌ای داشت، تغییرات قیمت و تورم را با پوست گوشت و استخوان حس می‌کرد. اصلا آن روز به‌خاطر همین، نامردها مجال حرف زدن به او ندادند و به وحشیانه‌ترین شکل او را به شهادت رساندند. می‌ترسیدند حرفش باعث شود معترضان صف خود را جدا کنند و آن ها لو بروند، تنها بمانند.



مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین مطالب این وبلاگ

محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

وبلاگ آموزش مجازی هنرستان فردوسی پورتال تازه های سلامت من تایپ فوری و صفحه آرایی حرفه ای وبلاگ شخصی بختیاراسعدی D: خانه قرآن جواد الائمه روستای کاسگر محله Tyrone لوله پلی اتیلن دوجداره .:: علیرضا یونسی ::. موسسه انتفاعی اخوان رزین